
تاریک روشن سپیده دم ، روزی دیگر و زندگی که با خمیازه ای کشدار یا شادمانی یک لبخند از دیدن قطره های تند باران یا همهمه بچه هایی که به مدرسه می روند یا صدایی گرم که می خواند و انگشتان باریک بلندی که تند و سریع و بی و قفه روی صفحه کیبرد نوار بلندی از کلمات را نقاشی می کنند دوباره پا می گیرد و نفس می کشد و در مسیری پر پیچ و خم جاری می شود . ذهنم به صورت منظم و خودکار لیست کارهای روزانه را تیک می زند و برنامه ریزی می کند و دلم هوای پای برهنه کردن ، روی سنگفرشهای خیس قدم زدن ، نوشیدن عطر باران و پیچیدن نسیم خنک میان موهای را دارد . این جدال همیشگی عقل و احساس که نمی دانم کدام بر کدام غلبه می کند اگرچه کفه احساس همیشه سنگین تر بوده ...

زیر طاق آبی کدام آسمان و در کدامین نقطه جغرافیای این سیاره مدور که به طرز حیرت آوری با همه وسعت و فراخی و گوناگونی به مدد تکنولوژی به اندازه چند کلیک روی صفحه ای در ابعاد یک کف دست کوچک و دست یافتنی و آشنا شده است ایستاده ام !؟ دیگر چه تفاوتی دارد وقتی در محله های این دهکده جهانی معماری و رنگها و آواها و طعمها در هم آمیخته اند و تو می توانی به هزار زبان زنده و مرده صبح به خیر بگویی . شاید تفاوت فقط در موقعیت است و کسی که در کنار داری و احساس درونت که می تواند لحظه هایت را از اوج خوشبختی تا حضیض اندوه رنگ بزند .

در سفر طولانی چند ماه گذشته من و همسرم مقدماتی را برای زندگی در یکی از کشورها فراهم کردیم . سفر همیشه رویای زندگیم بوده . سیال بودن در زمان و مکان و آشنایی با مردمان دیگر کشورها و تاریخ و جغرافیایی متفاوت تجربه ای بی نظیر است . اگرچه هنوز ترجیح من بر ماندن در وطن است . مادر بیمار است و پسرم عاشق زندگی در کنار خانواده و فامیل . مدرسه بسیار خوبی دارد و دوستانی خوش فکر و مهربان و باهوش و در باشگاه المپیاد هم عضو شده و برای آینده اش نقشه ای مشخص و روشن دارد و من می خواهم او هم همچون من و پدرش با کوله باری غنی از خاطره های زیبای کودکی در این آب و خاک ، در دوره دانشگاهی زندگی در سایر کشورها را تجربه کند .

اهل خانه هنوز خوابند . پیاده روی و غرق شدن در این مه نمناک پاییزی عالی بود . زندگی شاید فقط همین چند لحظه عمیق کشدار است و زنی با پیراهن سبز که در قاب پنجره روبرو میز صبحانه را برای یک روز تعطیل با رنگ و عطر و طعم می آراید . مقابل آینه طره ای از موهای بلند عسلی را از روی صورت سپید رنگ پریده اش کنار می زند . ماتیک صورتی ملایم را روی لبهای نازک می لغزاند . سگاری روشن می کند و انعکاش لبخندش روی شیشه پنجره خیس یک روز زیبای پاییزی را جاودانه می کند .